𝓫𝓵𝓪𝓬𝓴 𝓵𝓸𝓿𝓮 |ᵖᵃᵍᵉ ᵗʷᵒ .ᵖ'ᵗ ᶠⁱᶠᵗʸ
.
.
_ا.ت.. ب.. با هام ازدواج میکنی (خیلی سریع)
از حرفی که تهیونگ زد خیلی تعجب کردم و فقط چند دقیقه نگاش میکرد و تا ویندوزم بالا اومد گفتم
+آ.. ارههههههه
از خوشحالی و ذوق از جام بلند شدم و میپریدم
و تا تهیونگ بلند شد پریدم بغلش
+ته... خیلییی دوست دارممم
_م.. منم دوست دارم
+خب بیا بریم خونه ما میدونی که خیلی دلم برای مامانم و برادرام تنگ شده
.
.
به خونمون که رسیدیم
دیگه واقعا زبونم بند اومده بود این خونه ما بود
_نمیخوای در بزنی؟
+آ.. اره الان در میزنم
تق تق
با باز شدن در چهره مامانم نمایان شد
+اومااااااا
=ا.. ا.ت
خودمو انداختم بغل مامانم و تا میتونستم خودمو تو بغلش فشردم
✰©نونااااااااااا
از بغل مامانم در اومدم و دوتا برادرام رو بغل کردم
+نونا تون برگشت.. دیگه از این به بعد نوناتون پیشتونه
.
روی کاناپه نشسته بودیم و فقط نگاه ی هم میکردیم
+خب از اونجایی که هیچکس حرف نمیزنه من شروع میکنم.. اوما این تهیونگ
=اره میشناسمش
+تهیونگ اینم دوتا برادرامن
✰© هیونگ میشه باهامون شمشیر بازی کنی
_چ.. چی.. من... مننن. مننننن
با بازوم یکی زدم به تهیونگ
+تو رو میگن دیگه برو و باهاشون بازی کن
_اخه منن برممم
+ارههه باید عادت کنی
_اوفف باشه بیاین بریم تو حیاط
.
+اوما حالت چطوره مریضیت چیشد
=خیلی وقته خوب شدم
+اخه چطوری حتی خونمونم هم بازسازی شده این همه پولو از کجا اوردی
=اینا همش به لطف تهیونگه.. اگه اون نبود هیچ کدوم اینا اتفاق نمیفتاد
+واقعا
=اره دخترم.. تهیونگ در نبود تو خیلی کمکمون کرد
+خوبه.. راستی مامان من و تهیونگ قراره.. قراره ازدواج کنیم
=چی واقعا
+اره
=این خبره خیلی خوبیه اون پسر خیلی خوبه
+اوما تو هم با ما بیا سئول اگه نمیتونی اینجا رو ول کنی برای عروسیم حدقل بیا
=مطمئن باش میام
(پرش زمانی روز رفتن به سئول)
+اوماااا ته براتون بلیت میفرسته حتما بیاینااا باشه
=باشه چند بار میگی
_خب مادر جان (جررررر مادر جان) خداحافظ
.
.
.
.
_ا.ت.. ب.. با هام ازدواج میکنی (خیلی سریع)
از حرفی که تهیونگ زد خیلی تعجب کردم و فقط چند دقیقه نگاش میکرد و تا ویندوزم بالا اومد گفتم
+آ.. ارههههههه
از خوشحالی و ذوق از جام بلند شدم و میپریدم
و تا تهیونگ بلند شد پریدم بغلش
+ته... خیلییی دوست دارممم
_م.. منم دوست دارم
+خب بیا بریم خونه ما میدونی که خیلی دلم برای مامانم و برادرام تنگ شده
.
.
به خونمون که رسیدیم
دیگه واقعا زبونم بند اومده بود این خونه ما بود
_نمیخوای در بزنی؟
+آ.. اره الان در میزنم
تق تق
با باز شدن در چهره مامانم نمایان شد
+اومااااااا
=ا.. ا.ت
خودمو انداختم بغل مامانم و تا میتونستم خودمو تو بغلش فشردم
✰©نونااااااااااا
از بغل مامانم در اومدم و دوتا برادرام رو بغل کردم
+نونا تون برگشت.. دیگه از این به بعد نوناتون پیشتونه
.
روی کاناپه نشسته بودیم و فقط نگاه ی هم میکردیم
+خب از اونجایی که هیچکس حرف نمیزنه من شروع میکنم.. اوما این تهیونگ
=اره میشناسمش
+تهیونگ اینم دوتا برادرامن
✰© هیونگ میشه باهامون شمشیر بازی کنی
_چ.. چی.. من... مننن. مننننن
با بازوم یکی زدم به تهیونگ
+تو رو میگن دیگه برو و باهاشون بازی کن
_اخه منن برممم
+ارههه باید عادت کنی
_اوفف باشه بیاین بریم تو حیاط
.
+اوما حالت چطوره مریضیت چیشد
=خیلی وقته خوب شدم
+اخه چطوری حتی خونمونم هم بازسازی شده این همه پولو از کجا اوردی
=اینا همش به لطف تهیونگه.. اگه اون نبود هیچ کدوم اینا اتفاق نمیفتاد
+واقعا
=اره دخترم.. تهیونگ در نبود تو خیلی کمکمون کرد
+خوبه.. راستی مامان من و تهیونگ قراره.. قراره ازدواج کنیم
=چی واقعا
+اره
=این خبره خیلی خوبیه اون پسر خیلی خوبه
+اوما تو هم با ما بیا سئول اگه نمیتونی اینجا رو ول کنی برای عروسیم حدقل بیا
=مطمئن باش میام
(پرش زمانی روز رفتن به سئول)
+اوماااا ته براتون بلیت میفرسته حتما بیاینااا باشه
=باشه چند بار میگی
_خب مادر جان (جررررر مادر جان) خداحافظ
.
.
.
۳۴.۶k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.